اتوبیوگروتسک؛

یا زن‌ها فکر می‌کنند مردها این چیزها را نمی‌فهمند.

اتوبیوگروتسک؛

یا زن‌ها فکر می‌کنند مردها این چیزها را نمی‌فهمند.

(مان)

چند‌روزی‌ست تو پروفایلش نوشته: «بهارِ من بُود آنگه که یار می‌آید.»
احتمالن آدمیزاد تنها موجودِ زنده‌ی این دنیاست، که همزمان می‌تواند فاعل باشد و مفعول. همزمان می‌تواند درد باشد و درمان. می‌تواند بیچارگیِ یک آدمی باشد و همزمان چاره‌اش. طبیعت و دنیا را بگردید شبیه‌اش را پیدا نمی‌کنید. نیست! همه‌ی موجوداتِ دنیا یا باعث‌اند یا گُشا. در لحظه دوتایش نمی‌شود. نمی‌شود یک چیزی در این دنیا به گریه بندازدت؛ و همزمان خودش بتواند خوبت کند.
آدم فقط این شکلی‌ست!... آدم است که می‌تواند در لحظه آنقدر دلتنگت کند طوری که آرزوی مرگ کنی، بعد همان آدم می‌شود -می‌تواند بشود- درمانت!... آدمیزاد است فقط، که یارِ نیامده‌ی کسی است و همزمان منتظر یار و کسی. که همزمان آرزویش آمدنِ کسی است،... و همزمان خودش آرزوی آمدنِ کسی!... کل طبیعت و عالم را که بگردی، آدمیزاد است فقط، که همزمان دوست داشته می‌شود، همزمان دوست(ت) ندارد؛ همزمان دوست(ش) دارد؛ و همزمان دوست داشته نمی‌شود!...
این آج‌های تیزِ مته‌های دریل را موقعِ کار کردنشان دیدی؟... فکر کن همان شکلی. همینطور دونفر دونفر دورِ هم می‌چرخیم، اما به‌هم نمی‌رسیم! همین‌قدر به هم وصل؛ همین‌قدر از هم دور!... همین‌قدر غیرممکن در به‌هم رسیدن(مان).

تنها نتیجه‌ی این چرخیدنمان فقط اینست، که قلبِ هم را سوراخ می‌کنیم!... هر شب، بیشتر؛ بدتر؛... عمیق‌تر.