سالِ نود و هفت را برای خودم سالِ نداشتن امیدهای واهی اعلام میکنم. سالِ توقع نداشتن. سالِ توهم نداشتن! سالِ تلاش کردن اما منتظرِ نتیجه نبودن!
امسال به انتظار و امید و آرزوهای توخالی و دعاهایی که هیچ دلیلی برای افتادنشان نیست دل نمیبندم. برعکسِ تمامِ شروع سالها که پر از آرزوها و رویاهایی است که معلوم نیست قرار است از کدام طاق خوشبختی یکهو روی دل آدم بیفتند -که خب هیچوقت هم نمیافتند- امسال را با این توهمات شروع نمیکنم و ادامه نمیدهم. امسال را برای خودم سالِ زور زدن، تلاش کردن، همت کردن اما بدون چشمداشت به نتیجه نامگذاری میکنم. خیلیهامان خیلی آرزوها میکنیم اول سال: «امسال خانه میخرم. ازدواج میکنم. ماشین میخرم. میروم خارج. میآیم داخل. کارم را عوض میکنم!... یا اصلن خدا را چه دیدی؟ شاید امسال کسی که چند سال است دوستش داریم بالاخره آمد و دیگر تنهایی تمام شود!»
اما خب راستش را بخواهید، بعد از سی و اندی سال زندگی کردن دیگر فهمش برایم خیلی سخت نیست؛ که واقعیتِ دنیا با دعاها و آرزوهای ما هنگام شروع سالِ نو فرق میکند. واقعیت این است که اینجا بهشت و سوییس و اروپا و آمریکا نیست؛ زورِ ما به افتادن خیلی آرزوها نمیرسد. و اکثرمان آخر سال میبینیم که یک قدم هم به آرزوهایمان نزدیک نشدهایم. نه اینکه تلاش نکرده باشیم، نه؛ تلاش کردیم اتفاقن ولی خیلی چیزهایش دست ما نیست!... به جایی که خواستی نمیرسی؛ به کسی دوستش داری هم. حالا هر چقدر هم زمین و زمان و روزگار سرت خراب شود و دلتنگ شوی!...
برای همین، من امسال را برای خودم سالِ آرزوی بیخود نداشتن و امید واهی نداشتن اعلام میکنم. سالِ تلاش کردن بدونِ حرصِ نتیجه خوردن. سالِ تلاش زیاد، تلاش زیاد، تلاش زیاد کردن اما منتظرِ اتفاقی نبودن. سالِ چشمانتظار کسی نبودن!... سالِ اینکه من زورم را زدم و میزنم و سعیم را میکنم تا جایی که میتوانم، اما دنیا و روزگار اگر بلد نیست/یا نمیخواهد/یا میترسد که اتفاق خوبی برایم بیفتد، خب،... به درک!